معنی آب نمی رود

حل جدول

لغت نامه دهخدا

رود آب

رود آب. [دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رودخانه رودکده. رجوع به رود و رودخانه شود:
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که چون من گذر یابم از رود آب.
فردوسی.
به هومان بفرمود کاندر شتاب
عنان را بکش تا لب رود آب.
فردوسی.


نمی

نمی. [ن ُ می ی] (ع مص) رجوع به نَمْی و نَماء شود.

نمی. [ن َ ما] (ع اِ) ج ِ نماه. رجوع به نَماه شود.

نمی. [ن َ] (حامص) تری. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمناکی. مرطوبی. || سردی. (ناظم الاطباء).

نمی. [ن َ می ی] (ع مص) رجوع به نَمْی و نیز رجوع به اقرب الموارد شود.

نمی. [ن َم ْی ْ] (ع مص) گوالیدن. (از منتهی الارب). زیاد شدن و گوالیدن مال وجز آن. (اقرب الموارد). نمو. نمی ّ. نماء. نمیه. (متن اللغه). || بلند برداشتن و سیر افروختن آتش را. (از منتهی الارب). بلند و پرشعله افروختن آتش را. (از اقرب الموارد). || فربه شدن مردم. (منتهی الارب). چاق و سمین شدن. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). نَمی ّ. (متن اللغه). || بلندگردیدن آب. (منتهی الارب). برآمدن و بالا آمدن آب. (از اقرب الموارد). || برآمدن و افزون شدن رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || زیاد شدن سیاهی خضاب بر دست و موی. (از اقرب الموارد). نمو. نماء. نَمی ّ. نمیه. (متن اللغه). || شدت گرفتن سیاهی مرکب بعد از کتابت. پررنگ شدن مرکب سپس ِ نوشتن. (از اقرب الموارد). نمو. نماء. نَمی ّ.نمیه. (متن اللغه). || گران گردیدن نرخ. (منتهی الارب). بالا گرفتن و گران شدن نرخ. (از اقرب الموارد). || برداشتن حدیث و خبر به کسی و منسوب نمودن به سوی کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خبر به کسی اسناد کردن. (فرهنگ خطی). نَمْو. (متن اللغه). || برداشته شدن سخن و حدیث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || سخن رسانیدن به وجه نیکوئی و اصلاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نَمْو. (متن اللغه). || نسبت کردن کسی را به پدرش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نمی ّ. (متن اللغه). || برداشتن چیزی را بر چیزی دیگر. (از اقرب الموارد). چیزی بر سر چیزی نهادن. (فرهنگ خطی). بلند کردن چیزی را بر چیزی. (از ناظم الاطباء). نُمی ّ. (متن اللغه). || ناپدید شدن و دور از چشم شکارچی مردن شکار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).

نمی. [ن ُم ْ می ی] (ع اِمص، اِ) ناراستی. دغلی. (منتهی الارب). خیانت. (اقرب الموارد) (متن اللغه). || عیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). || دشمنی. (منتهی الارب). عداوت. (اقرب الموارد). || سرشت. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب الموارد). رجوع به معنی بعدی شود. || گوهر مرد و نژاد آن. (از منتهی الارب). جوهر واصل انسان. (از اقرب الموارد). طبیعت و گوهر انسان و اصل او. (از متن اللغه). نیز رجوع به معنی قبلی شود. || سنگ ترازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || پشیز. (مهذب الاسماء). زر مغشوش که در آن مس بوده باشد. (فرهنگ خطی). پشیز یا درم که در آن آمیزش مس یا ارزیز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). واحد آن نُمیّه است. (از نقود). کلمه ای است رومی. (از اقرب الموارد). ج، نَمامی ّ. || احدی. کسی. یقال: ما به نمی، یعنی کسی نیست در آن. (از منتهی الارب). ای احد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه).


رود

رود. (پسوند) جزء ترکیبی برخی از ترکیبات بمعانی مختلف رود است، نظیر: اچه رود. ارده رود. ازرود. ازن رود. اسپه رود. استانک رود. اسفی رود. الم رود. الیشررود. امیررود. اندرود. انگرود. اهلم رود. اودروه رود. اوزرود. اوشیان رود. بریشرود. بزرود. پی بورود. پادنگ رود. پارود.پاین رودپی. پسندرود. پلنگ رود. پلورود. پهدررود. پیت رود. تجن رود. ترکرود. توسکارود. تیل رودسر. جاجرود. چپک رود. چلکرود. چورود. حچه رود. خرک رود. خرمارود. خشک رود. خشک رودپی. خمام رود. خواسته رود. خوردرود. خوره تاوه رود. خیرود. خیرودکنار. دارارود. داررود. درکلارود. دزدکه رود. دزدکه رودسر. دورودمحله. رستم رود. زارم رود. زاغ رود. زاینده رود. زرن رود. زرین رود. زنده رود. زنگانه رود. زیارت خواسته رود. ساری رودپی. سالارودکلا. سبک رود. سرخرود. سرداب رود. سفیدرود. سلم رود. سلم رودسر. سیاه رود. سیاه رودپی. سیاه کلارود. سیگارود. سیه رود. شاه رود. شمعجارود. شیخ رود. شیره رود. شیرود. شیمرود. صفارود. ضیارود. طیزنه رود. عیسی رود. فیکارود. کهرود. کاردگرالیشر رود. کاظم رود. کچه رود. کچه رودسر. کرک رود. کرک رودسر. کرکورود. گرگان رود. کلارود پی. کلنگ رود. کلورودپی. کلی رود. کم رود. کنسه رود. کهررود. گرگرود. گرماب رود. گرمرود. گرمردوپی. گزاف رود. گلزرود. گنج رود.گنداب رود. گیله رود. لاله رود. لنجرود. لنگرود. لیرود.مکارود. منزه رود. میان دورود. میرانه رود. میررود. میرود. ناسرود. نسیه رود. نشتارود. نمک آب رود. نورود. نورودسر. نیرود. نیسه رود. والارود. ولارود. ولم رود. هاشم رود. هرده رود. هردورود. هلیرود. یازررود. یالورود.

گویش مازندرانی

نمک آب رود

از رودخانه های نزدیک سامان غربی چالوس که نمک آوه رود و نمک...


هردو آب رود

از توابع لنگای عباس آباد

ضرب المثل فارسی

چشمم آب نمی خورد

امیدی ندارم
از حسن عاقبت این کار چشمم آب نمیخورد. چشمم آب نمیخورد که این جوان سرانجام خوبی داشته باشد (این اصطلاح مثلی غالباً بصورت نفی بکار می رود)


جایی نمی رود که آبرویش رود

عاقل است

تعبیر خواب

رود

رود بزرگ وزیر پادشاه است. اگر بیند که آب رود زیاد شد، دلیل که مال وزیر زیاد شود. اگر بیندکه آب رود همی خورد، دلیل که از وزیر عطا یابد. اگر بیند که آب رود تیره و گندیده بود، دلیل که بیمار شود. اگر بیند آب رود سرد و خوش بود، دلیل که نوازش وزیر بکند. اگر بیند که رود خون گشته بود و می رفت، دلیل که در آن دیار خون ریختن عظیم بود، ودر میان پادشاهان. اگر بیند از آن آب خون آلود همی خورد، دلیل که از بهر طمع به داوری پادشاه افتد. اگر بیند آب رود سفید و پاک بود، دلیل که مردم عامه ثنای وزیر گویند. اگر بیند آب رود به زمین فرو رفت و هیچ نماند، دلیل عقوبت بود در آن دیار. اگر بیند در آب رود خود را بشست، دلیل که ازشر پادشاه و وزیر ایمن باشد. اگربیند در زیر آب غو طه خورد و باز برآمد، دلیل که از راز وزیر آگه شود. اگر بیند در رود رفت و جمله اعضای او گل آلود شد، دلیل که از قِبَل بازرگانی غمی به او رسد. - حضرت دانیال

معادل ابجد

آب نمی رود

313

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری